سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

خونه تکونی

این چند روز مامانی همش مشغول تمیزکاری و نظافت خونه بود به قول خودش داشت خونه رو می تکوند!!!!!  منم تا اونجا که در توان داشتم سعی می کردم بهش کمک کنم مجله ها و روزنامه هایی رو که می خواست بندازه دور همه رو پاره پوره می کردم و ریز ریز خورد می کردم تا راحت تر توی سطل زیاله جا بشه. هر چی روی زمین بود برمی داشتم می خوردم تا دیگه مامانی نخواد هی دولا بشه جمشون کنه ، کمرش درد بگیره. آخه همش به بابایی می گه از بس دولا می شه اسباب بازی های من و جمع می کنه کمر درد گرفته   هرجا رو مامانی دستمال می کشید منم دنبالش می رفتم و دستمام و می کردم توی دهنم تا خیس بشه بعد دوباره انگشتای خیسم و می کشیدم روی میزها تا تمیزتر شه ...
6 اسفند 1390

سالگرد ازدواج خاله عاطفه

دیشب 4 اسفند جشن سالگرد ازدواج خاله عاطفه و عمو حسین بود... خیلی خوش گذشت. آقا بردیا هم پسمل خوبی بود. اما خوب خسته ام شده بود. همش بغل این و اون بود  ( آخه مامان و باباش همش وسط بودند) خوابش هم می اومد اما سر و صدای ارکستر و ... نمی ذاشت بخوابه و خودش هم دوست داشت به زور خودش و بیدار نگه داره. بعضی وقتا دست دسی می کرد. بعضی وقتا نق می زد. بعضی وقتا می خندید. بعضی وقتا گریه می کرد...  اما از اول تا آخر شب ول کن پستونکش نبود. هزار بار هم انداختش زمین. هی ما باید می بردیم می شستیمش!!!!!! بردیا در آغوش مامان بزرگش در حال نانای نای بردیا و عمو حسین بردیا در آغوش آقای پدر ...
5 اسفند 1390

من 10 ماهه شدم

اینجانب بردیا خان، پسمل خوش اخلاق و شیطون مامان و بابام 10 ماهه شدم. یعنی امروز اولین روز از یازدهمین ماه زندگیمه.  فکر کنم 10 ماه خیلی بزرگ باشه. آخه مامانی همش عسکای کوشولوییمو نشونم می ده و می گه ببین چگده بودی! ببین چگده بزرگ شدی! ببین چگله خوجل شدی! وزنم : 10 کیلو گرم قدم : 76 سانتی متر شیطونی های این ماهم: دستام و به همه جا و همه چی می گیرم و بلند میشم. اصلا مهم نیست چی باشه. مهم اینه که من یه چیزی گیرم بیاد واسه این کار. بعضی وقتا چیزایی که دستم و بهشون می گیرم محکم نیستند واسه همین سقوط می کنم و به شدت دردم میاد. گاهی که دردم خیلی زیاد باشه می زنم زیر گریه. اما بعضی وقتا هم که مامانی ...
1 اسفند 1390